شعر در مورد
دلتنگی,شعر در مورد دلتنگی برای دوست,شعر در مورد دلتنگی یار,شعر در مورد
دلتنگی کربلا,شعر در مورد دلتنگی برای پدر,شعر در مورد دلتنگی مادر,شعر در
مورد دلتنگی دوست,شعر در مورد دلتنگی پدر,شعر در مورد دلتنگی و تنهایی,شعر
در مورد دلتنگی امام زمان,شعر درباره دلتنگی برای دوست,شعری در مورد دلتنگی
دوست,شعر درباره دلتنگی یار,شعری در مورد دلتنگی یار,شعر درباره دلتنگی
کربلا,شعر در مورد دلتنگی برای کربلا,شعری در مورد دلتنگی مادر,شعر در مورد
دلتنگی برای مادر,شعر زیبا درمورد دلتنگی مادر,شعر درباره دلتنگی مادر,شعر
در باره دلتنگی برای دوست,شعر درباره دلتنگی دوست,شعر نو درباره دلتنگی
دوست,شعر درباره دلتنگی پدر,شعر درباره دلتنگی و تنهایی,شعر در مورد دلتنگی
تنهایی,شعر دلتنگی,شعر دلتنگی کوتاه,شعر دلتنگی عاشقانه,شعر دلتنگی
دوست,شعر دلتنگی برای دوست,شعر دلتنگی به زبان انگلیسی,شعر دلتنگی وطن,شعر
دلتنگی کوتاه,شعر کوتاه دلتنگی عاشقانه,شعر دلتنگی کوتاه,شعر کوتاه دلتنگی و
دوری,شعر کوتاه دلتنگی یار,شعر کوتاه دلتنگ,شعر زیبای دلتنگی کوتاه,شعر
های عاشقانه دلتنگی کوتاه,شعر نو کوتاه دلتنگی,شعر دلتنگی عاشقانه
کوتاه,شعر دلتنگی عاشقانه جدید,شعر دلتنگی عاشقانه زیبا,شعر های دلتنگی و
عاشقانه جدید,شعر دلتنگ عاشقانه,شعر عاشقانه دلتنگی و تنهایی,شعر دلتنگی
عاشق,شعر دلتنگی عاشقی,شعر نو دلتنگی عاشقانه,شعر دلتنگی دوستان,شعر دلتنگی
دوست,شعر دلتنگی دوستانه,شعر دلتنگی دوست داشتن,شعر دلتنگی دوستت دارم,شعر
های دلتنگی برای دوست,شعر دلتنگ دوست,شعر برای دلتنگی دوست,شعر دلتنگی
برای دوست,شعر دلتنگی برای دوستان,شعر دلتنگی برای دوست از دست رفته,شعری
برای دلتنگی دوست,شعر در مورد دلتنگی برای دوست,شعر دلتنگ وطن,شعر در وصف
دلتنگی,شعر در وصف دلتنگی یار,شعر در وصف دلتنگی مادر,شعر در وصف دلتنگی از
حافظ,شعر در وصف دلتنگی امام رضا,شعر در وصف دلتنگی,شعری در وصف
دلتنگی,شعری زیبا در وصف دلتنگی,شعری در وصف دلتنگی یار,شعر زیبا در وصف
دلتنگی,شعری در وصف دلتنگی,شعر عاشقانه در وصف دلتنگی,شعرهایی در وصف
دلتنگی,اشعار زیبا در وصف دلتنگی,شعر درباره دلتنگی,شعر درباره دلتنگی و
تنهایی,شعر درباره دلتنگی برای دوست,شعر درباره دلتنگی کربلا,شعر درباره
دلتنگی یار,شعری درباره دلتنگی,شعر در مورد دلتنگی برای دوست,شعر در مورد
دلتنگی یار,شعر در مورد دلتنگی کربلا,شعر در مورد دلتنگی برای پدر,شعر در
باره دلتنگی برای دوست,شعر در مورد دلتنگی دوست,شعری در مورد دلتنگی
دوست,شعر درباره دلتنگی دوست,شعر نو درباره دلتنگی دوست,شعر در باره دلتنگی
یار,شعری در مورد دلتنگی یار,شعری در باره دلتنگی,شعری در مورد دلتنگی,شعر
در مورد دلتنگی مادر,شعر در مورد دلتنگی پدر,شعر درباره دلتنگی,شعری
درباره دلتنگی,شعر در مورد دلتنگی,شعر درباره دلتنگ,شعری در مورد
دلتنگی,شعر در مورد دلتنگی برای کربلا,شعری در مورد دلتنگی مادر,شعر در
مورد دلتنگی برای مادر,شعر زیبا درمورد دلتنگی مادر,شعر درباره دلتنگی مادر
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد دلتنگی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
به نام خدائی که هستی را با مرگ، دوستی را یک رنگ
زندگی را با رنگ، عشق را رنگارنگ، رنگین کمان را هفت رنگ
شاپرک را صد رنگ، و مرا دلتنگ تو آفرید . . .
گـاهـی در ذهـنـم
آنــقــدر واقـعـیــت داری
کـه دسـتـهـایـم هــوایت را در آغـوش می گــیـرد …
تنهایی و دل تنگی هایتان را پیشفروش نکنید
فصلاش که برسد به قیمت میخرند . . .
آدم خوب قصه های من
دلتنگت شده ام !
حجمش را میخواهی ؟؟؟
خدا را تصور کن …
دلتنگم…
مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.
این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛
تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.
اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم
شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم ؟
سرما نیست……!!!
دلتنگیه توست که به لرزه انداخته
چهار ستون دلم را ….
دلتنگم مانند نقطه چین هایی
که هیچ وقت به هم نمی رسند….
گاهی چقدر دلم برایت
تنگ میشود…
میدانی!؟
میگویم گاهی اما،
این گاهیها عجیب بوی
همیشه میدهند!
دلتنگى یعنی…
جاذبه برعکس شود؛
وزن زمین
روی دلت سنگینی کند..!
دِلتَنگـــی هَمـــون اَشکیـِــه کـِـه
رو کِتــابـِـت میــریــزه وَقتــی
مَثـَـلا داری دَرس میـخــونــی !
دلتنگى محله ای ست پر ازدحامِ یادت
که در شلوغی اش نه تنها تو را پیدا نمی کنم ،
که خود را هم گم میکنم …
شرمسار دستان توام
وقتی به جای دستان من
قلم در دست میگیری
تا بگویی دلتنگى!
اینکه یواشکی دلتنگش باشی
خیلی بهتر از اینه که بهش بگی
و هیچ جوابی نگیری …
به گمانم ” یادت ” پنجره ی احساسم را می کوبد
چرا که . . .
در دلم هوای دلتنگى به پاست . . .
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !
امــــا هــیـچ چــیـز بــدون تــــو تـمــام نـمـی شـــود ,
حـــتـی هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن!
نه فقط من به تو دلتنگ
که در باغچه هم
لاله از داغ تو
دندان به جگر مىگیرد
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
تشنه که میشوم
سرمیکشم دلتنگیت را
بغض بالا می آورم . . .
از ایـنجـا …
کـه هـسـتـم,تا انـجا کـه تو هـسـتی…
وجـب بـه وجـب..
دلـتـنـگـم…!
حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!
دلتنگی یعنی؛
خیره شدن به سنگ فرشی
که قدمهای تو را زیارت کرده …
محمد مهدور
دلتنگی ام را
به سفر گره می زنم…!
تاجاده
یاد تو را
درمن گم کند…!
دلتنگی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم!
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا…
سهم من از تــو ،
همـین دلتنگـی ها ییست که . . .
بی دعوت می آینـد
و
خیال ِ رفتن نـدارند…
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه…
بدی هاش یادت میره….
نامردیش یادت میره…
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره…
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره…
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه…!
همین…
نمیدانم چرا ،
اما برایت سخت دلتنگم
در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده می تازند
من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم . . .
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
از بس که گفتم دلم تنـــگ است،
دهانـــم گشــــاد شد ! !
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی
کاش دفتر خاطراتم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سرِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی!
دلـــــم تـــــنگ اسـت ..
تـــــو بــــــیـا بــــشـکـاف !
و دوبــــــــاره ، کـــوک بـــزن !
دل هایم برایت تنگ شده اند …
آخر تو که نمی دانی ، برای فراموش کردنت دو دل شده ام !
لباس هایم که تنگ می شد می بخشیدم
دل تنگم را حالا ، چه کسی می خواهد ؟!
می خــــواهــــی….؟!
گاهی شعر سراغم را میگیرد ٬ گاهی هوای تو
تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش…
این روزها
آب و هوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست…
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
می آید
می ماند
و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد
رفت
و به زندگی ام پایان داد…
اسمش عشق است…
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!
جمعه دستش بند است
به دلتنگى من
بیکار که میشود
برای بغض هایم
غروب میبافد…
تو را چه بنامم؟
تا دریچه را
رو به باغی بگشاید
که صدای پرپر شدنش
به زمزمه های تو
در عصرهای دلتنگی می ماند
به بهانۀ دلتنگی
پرده های اتاق را کنار می زنم
تا باد،
از شمالی ترین نقطۀ مجهول زمین
عطر لب های تو را
سنجاق کند بر گونه هایم
نگاه کن!
ببین طعم تمشک چه کرده با نسیم!
نگاه کن چگونه می وزد در حریق بوسه ها!
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد…
تو!
یعنی
همین دلتنگی نفس گیر
وقتی
این شعر را برایت می نویسم…
زنها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد
یک نگاه کمی نامهربان
یک واژه ی کمی دور از انتظار
یک لحظه فاصله
میشکند دیوار فولادی بغضت را
این روزها زیادی تو را کم دارد
به من بگو چه کنم
با این همه دلتنگی
گاهی دلتنگی هایی داری
که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !
امــــا هــیـچ چــیـز بــدون تــــو تـمــام نـمـی شـــود ,
حـــتـی هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن!
ای کاش درختی باشم
تا همه تنهایان
از من پنجره ای کنند
و تماشا کنند در من
کاهش دلتنگی شان را
عجیب نیست اگر
پرنده از درخت ببارد
ماهیِ مُرده، از آسمان
و حتا، آدمفضاییهای غمگین، از خورشید.
نه، وقتی دلتنگ باشی؛ هیچچیز عجیب نیست!
تهران، استانبول، پاریس، …
فرقی نمیکند کجا باشی،
همهی شهرها
زشت و غمانگیزند
بهوقتِ دلتنگی!
دلتنگی یعنی
غروب باشد، دلاَت گرفته باشد؛ او نباشد
و تو
جای او هم به تماشا نشسته باشی!
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم.
انگار به اشتباهْ جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم!
مادر میگوید: “دلتنگ نباش!
پیدایش میشود حتمن.”
اما دریغْ که نمیداند
گمشدهی این قصه، مناَم!
بهوقتِ دلتنگی
فرقی نمیکند کجا باشی:
پشتِ پنجرهی اتاقی در پاریس
میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران
یا روی پُلی معلّق در جنگلهای اِفریقا.
به هر حال،
حتمن غروبی برای تماشا خواهی یافت!
دلتنگی
خوشهی انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت میکند اندوه.
گاهی
یک پیراهن چهارخانهی مردانه هم حتی
میتواند
خانهی آدم باشد
که دلتنگیهایت را در جیبش بریزی
و دگمههایش را
برای همیشه
ببندی
دارم سقوط می کنم
به دیدنم بیا
قلعه ی دلتنگی هایم
را فتح کن
نجاتم بده …
آدم های اینجا
هیچکدام شبیه تو نیستند
دلتنگت که می شوم
چشم هایم را می بندم
باران را تجسّم می کنم
تو زلال مهربانی
مهربان زلالی …
بوسیدنت زلزله بود و
عشقت رگبار بهاری است ..
برای إمداد رسانی بیا
ورنه
آوار خواهم شد
بعد از این سیل دلتنگی..
دوری ت حادثه ای غیر مترقبه بود
دلتنگی ام یک بلای طبیعی…
طوفان شد و کُشت
هرکه پیراهنش شبیه به تو بود !
بامت بلند باد
که دلتنگی ات مرا
از هرچه هست
غیر تو بیزار کرده است.
چقدر خوب است
همیشه بهانه ای داشته باشم
تا حالت را بپرسم
همین چند ثانیه کافیست
برای تسکین این دلتنگی ام …
اگر ازت دور نباشم
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
دلتنگی آدم را به خیابان می کشد
دلتنگم!
و مردم نمی فهمند
قدم زدن -گاهی–
از گریه کردن غم انگیز تر است!
بعضی روزها عجیب بوی تو را می دهند
دلتنگی کنج خانه می نشیند
زل می زند به چشمانم
و یادت را بر سینه ام می فشارد ….
مداد بوی چوب
کاغذ بوی خاک
و لحظه ها
بوی دلتنگی می دهند
واژه ها اما
مدام
عطر یاد تو را
روی دفترم می پاشند
و بی هیچ تمهیدی
شعری شبیه تو
از سرانگشتانم چکه می کند.
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
دلتنگی
اسم این خیابان لعنتی است
وقتی اینهمه از آن عبور می کنی
اما هیچ کدام شان
“تو” نیستی...!!
تو از آن ِ من نیستی
اما تو را دوست دارم
هنوز تو را دوست دارم
و دلتنگی ات مرا می کشد
از دلتنگی میمیرم
در آتش میمیرم
بر سر دار میمیرم
با گلوی بریده میمیرم
اما نخواهم گفت
زمانِ عشق من و تو به سر رسیده است
که مرگ
به عشق ما راه ندارد
ز دلتنگی اگر رمزی بگویم
ازان تنگی به خرواری برآید
گلی را گر برون ارم ز خاری
ز هر برگش سر خاری برآید
ز دلتنگی در آن غمخانه تنگ
سرود بینوایی کرد آهنگ
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
ناگهان
دستی گره زد مرا
به بند خیال تو
و من ماندمُ
حجمِ وسیعِ دلتنگی
و گرهی که
به دستان تو باز خواهد شد
کاش
باد مرا می برد….
هر بار گریه می کنم
و انگار
جمله ایی را گم کرده ام
دلتنگی ها هیچ وقت راه دوری نمی روند
مثل شانه های مادر
که هر بار گریه کردم
لرزید…
من نشسته ام، شمرده ام. دلتنگی اولین حس دنیا نیست.
اولین حس یک رابطه نیست. یک رابطه هیچ وقت با دلتنگی شروع نمی شود
دلتنگی؛
آخرین جادویی بود که
در اولین دیدار
بر چشمانم نشست
و اولین کلامی بود که
در آخرین ثانیه های با تو بودن
بر دستانم جاری شد.
آری
از تقدیر نه گزیری هست و نه گریزی!
بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت
دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب نامت
حواست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست…
به تصویر زیبای تو نگاه می کنم
و مهربانی ات …
که حتی از پشت قاب شیشه ای هم
به من لبخند می زند.
دلتنگی ات
رودخانه ای ست
که به دریا نمی رسد…!
در صدا کردنِ نام تو
یک “کجایی؟” پنهان است…
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی”
یک “کاش نمی رفتی”
من نامِ تو را
حذف به قرینهء این همه دلتنگی و پرسش
صدا می زنم …
تو را می جویم
میان تمام واژه هایی که بوی دلتنگی تو را می دهند
میان سکوت این خیابانی که روزی خیابان عشق می خواندیش !
میان این دل به خون نشسته …
اما اینجا هیچ نشانی از تو نیست!
بعد از رفتنت حتی غبار راهت را با خود برده ای!
من تو را با دستان خویش
در سکوت و تاریکی شب
به خواب عشق سپرده ام
و این خواب زده ی مجنون را راهی کرده ام
راهی همان خیابان عشق …!
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگیست.
دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟